دور کردن. برکنار کردن. کنار گذاشتن، به آغوش نهادن. به بر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سر اونه به کنار و شکمش نرم بخار. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دور کردن. برکنار کردن. کنار گذاشتن، به آغوش نهادن. به بر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سر اونه به کنار و شکمش نرم بخار. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن: که خضرا نهادند نامش ردان همان تازیان نامور بخردان. فردوسی. نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطی و معتزلی. ناصرخسرو. گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب. انوری. ، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن: که خضرا نهادند نامش ردان همان تازیان نامور بخردان. فردوسی. نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطی و معتزلی. ناصرخسرو. گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب. انوری. ، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن
نگاه کردن. (آنندراج). نظر گماردن. نگریستن. خیره شدن: نظر بر یکدگر چندان نهادند که آب از چشم یکدیگر گشادند. نظامی. نظر در نیکوان چندان نهادم که شد ناگه دل زارم گرفتار. امیرخسرو (از آنندراج)
نگاه کردن. (آنندراج). نظر گماردن. نگریستن. خیره شدن: نظر بر یکدگر چندان نهادند که آب از چشم یکدیگر گشادند. نظامی. نظر در نیکوان چندان نهادم که شد ناگه دل زارم گرفتار. امیرخسرو (از آنندراج)
جفا کردن. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) : عارض او در نکوئی خار بر گل می نهد قامت او در شمائل تاب عرعر می دهد. مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج). ، نافرمانی کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
جفا کردن. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) : عارض او در نکوئی خار بر گل می نهد قامت او در شمائل تاب عرعر می دهد. مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج). ، نافرمانی کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
ذخیره کردن. انبار کردن: وآنگه به تبنگوی کش اندرسپردشان ورزآنکه نگنجند بدو در فشردشان بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار. منوچهری. نخلها بر کوه و کندو و شجر می نهند از شهد انبار شکر. مولوی. آرزو می کارم و انبار حسرت می نهم منتش بر من اگر برقم بخرمن دشمن است. ظهوری (از آنندراج)
ذخیره کردن. انبار کردن: وآنگه به تبنگوی کش اندرسپردْشان ورزآنکه نگنجند بدو در فشردْشان بر پشت نهدْشان و سوی خانه بردْشان وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار. منوچهری. نخلها بر کوه و کندو و شجر می نهند از شهد انبار شکر. مولوی. آرزو می کارم و انبار حسرت می نهم منتش بر من اگر برقم بخرمن دشمن است. ظهوری (از آنندراج)
به امانت سپردن. امانت دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هر آنکس که زنهار خواهد نهاد خدایا بدست تو بایدش داد. شمسی (یوسف و زلیخا، یادداشت ایضاً). رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
به امانت سپردن. امانت دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هر آنکس که زنهار خواهد نهاد خدایا بدست تو بایدش داد. شمسی (یوسف و زلیخا، یادداشت ایضاً). رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
کنایه از پیمودن. میرمعزی راست: برین حدیث شها شهر تو دلیل بس است که از عمارت او ملک یافت رونق و آب بدولت تو منجم بر او کشیده رقم بهمت تو مهندس بر او نهاده طناب. (از آنندراج)
کنایه از پیمودن. میرمعزی راست: برین حدیث شها شهر تو دلیل بس است که از عمارت او ملک یافت رونق و آب بدولت تو منجم بر او کشیده رقم بهمت تو مهندس بر او نهاده طناب. (از آنندراج)
کنایه از تواضع و عجزو زبونی باشد. (برهان). بمعنی کلاه پیش کسی نهادن. (آنندراج). تواضع کردن عجز و زبونی نمودن. (ناظم الاطباء). عجز و زبونی کردن. (از انجمن آرا) : کله با همتت بنهاده گردون کمر در خدمتت بربسته جوزا. انوری (از آنندراج). به کوی عشق تو جان در میان راه نهم کلاه بنهم و سر بر سر کلاه نهم. خاقانی. ، کنایه از سجده کردن و سر بر زمین نهادن هم گفته اند. (برهان). سجده کردن و سر بر زمین نهادن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
کنایه از تواضع و عجزو زبونی باشد. (برهان). بمعنی کلاه پیش کسی نهادن. (آنندراج). تواضع کردن عجز و زبونی نمودن. (ناظم الاطباء). عجز و زبونی کردن. (از انجمن آرا) : کله با همتت بنهاده گردون کمر در خدمتت بربسته جوزا. انوری (از آنندراج). به کوی عشق تو جان در میان راه نهم کلاه بنْهم و سر بر سر کلاه نهم. خاقانی. ، کنایه از سجده کردن و سر بر زمین نهادن هم گفته اند. (برهان). سجده کردن و سر بر زمین نهادن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
بنیان گذاشتن. پی افکندن: نور چشمم بنانهادۀ تست دل و جان هر دو بازدادۀ تست. نظامی. ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81). چنانکه صاحب فرخنده خوی مجدالدین که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد. سعدی.
بنیان گذاشتن. پی افکندن: نور چشمم بنانهادۀ تست دل و جان هر دو بازدادۀ تست. نظامی. ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81). چنانکه صاحب فرخنده خوی مجدالدین که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد. سعدی.
لنگر انداختن لنگر افکندن، اقامت کردن بجایی عاقل چون بیند که خلاف در میان آمد بجهد و چون صلح دید لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان
لنگر انداختن لنگر افکندن، اقامت کردن بجایی عاقل چون بیند که خلاف در میان آمد بجهد و چون صلح دید لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان
اظهار عجز و فروتنی کردن، یا کلاه کسی را. کلاه (یا تاج) بر سر کسی گذاشتن، مفتخر کردن (ایهام بدو معنی) : (شاه دیدش چو پیر کار آگاه بولی عهدیش نهاد کلاه)، (امیر خسرو)
اظهار عجز و فروتنی کردن، یا کلاه کسی را. کلاه (یا تاج) بر سر کسی گذاشتن، مفتخر کردن (ایهام بدو معنی) : (شاه دیدش چو پیر کار آگاه بولی عهدیش نهاد کلاه)، (امیر خسرو)