جدول جو
جدول جو

معنی کنار نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

کنار نهادن(بَ شُ دَ)
دور کردن. برکنار کردن. کنار گذاشتن، به آغوش نهادن. به بر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سر اونه به کنار و شکمش نرم بخار.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
ساختمان کردن، بنیاد کردن، بنا کردن، قرارگذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ خوا / خا تَ)
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن:
که خضرا نهادند نامش ردان
همان تازیان نامور بخردان.
فردوسی.
نام نهی اهل علم و حکمت را
رافضی و قرمطی و معتزلی.
ناصرخسرو.
گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست
کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب.
انوری.
، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(عِ گِ کَ دَ)
نگاه کردن. (آنندراج). نظر گماردن. نگریستن. خیره شدن:
نظر بر یکدگر چندان نهادند
که آب از چشم یکدیگر گشادند.
نظامی.
نظر در نیکوان چندان نهادم
که شد ناگه دل زارم گرفتار.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ گَ تَ)
جفا کردن. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) :
عارض او در نکوئی خار بر گل می نهد
قامت او در شمائل تاب عرعر می دهد.
مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج).
، نافرمانی کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ)
ذخیره کردن. انبار کردن:
وآنگه به تبنگوی کش اندرسپردشان
ورزآنکه نگنجند بدو در فشردشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار.
منوچهری.
نخلها بر کوه و کندو و شجر
می نهند از شهد انبار شکر.
مولوی.
آرزو می کارم و انبار حسرت می نهم
منتش بر من اگر برقم بخرمن دشمن است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چُ خوَرْ / خُرْ دَ)
به امانت سپردن. امانت دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
هر آنکس که زنهار خواهد نهاد
خدایا بدست تو بایدش داد.
شمسی (یوسف و زلیخا، یادداشت ایضاً).
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ کَ دَ)
کنایه از پیمودن. میرمعزی راست:
برین حدیث شها شهر تو دلیل بس است
که از عمارت او ملک یافت رونق و آب
بدولت تو منجم بر او کشیده رقم
بهمت تو مهندس بر او نهاده طناب.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
کنایه از تواضع و عجزو زبونی باشد. (برهان). بمعنی کلاه پیش کسی نهادن. (آنندراج). تواضع کردن عجز و زبونی نمودن. (ناظم الاطباء). عجز و زبونی کردن. (از انجمن آرا) :
کله با همتت بنهاده گردون
کمر در خدمتت بربسته جوزا.
انوری (از آنندراج).
به کوی عشق تو جان در میان راه نهم
کلاه بنهم و سر بر سر کلاه نهم.
خاقانی.
، کنایه از سجده کردن و سر بر زمین نهادن هم گفته اند. (برهان). سجده کردن و سر بر زمین نهادن. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
لنگر افکندن. لنگر انداختن: عاقل چون بیند که خلاف در میان آمد به جهد و چون صلح دید لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(غُ شُ دَ)
نگار بستن. حنا بستن. حنا بر دست و پای نهادن:
شیرمرد همه جهان بودم
عشق بر دست من نگار نهاد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(نَب ب)
بنیان گذاشتن. پی افکندن:
نور چشمم بنانهادۀ تست
دل و جان هر دو بازدادۀ تست.
نظامی.
ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81).
چنانکه صاحب فرخنده خوی مجدالدین
که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به زمین نهادن بار. بار بنهادن. (ناظم الاطباء: بار).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نام نهادن
تصویر نام نهادن
اسم گذاشتن تسمیه: (واین مجموعه رالباب الالباب نام نهاد)، نام باقی گذاشتن نام نیک یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
بنیان گذاشتن، پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خار نهادن
تصویر خار نهادن
جفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار نهادن
تصویر بار نهادن
فرو گرفتن بار از وسیله حمل و نهادن آن در جایی، زادن زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناب نهادن
تصویر طناب نهادن
پیمودن اندازه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
لنگر انداختن لنگر افکندن، اقامت کردن بجایی عاقل چون بیند که خلاف در میان آمد بجهد و چون صلح دید لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان
فرهنگ لغت هوشیار
اظهار عجز و فروتنی کردن، یا کلاه کسی را. کلاه (یا تاج) بر سر کسی گذاشتن، مفتخر کردن (ایهام بدو معنی) : (شاه دیدش چو پیر کار آگاه بولی عهدیش نهاد کلاه)، (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناب نهادن
تصویر طناب نهادن
((~. نَ دَ))
طناب زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
بنیادنهادن، بنیان نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن
متضاد: ویران کردن، خراب کردن، بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، اساس قرار دادن، بنا قراردادن، قرار گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد